بشیر

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون / یوسف : 96

آخرین نظرات
  • ۲۲ دی ۹۳، ۱۱:۳۵ - انجمن متخصصین کازرون
    جالبه
  • ۲۲ دی ۹۳، ۱۱:۳۵ - بلیان
    ممنون

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسرور» ثبت شده است

بسم رب الشهدا و صدیقین محمد مسرورمحمد جان سلام سلامی که فقط مرا مثل شمع آب می کند و در تاریکی و تنهایی خودم به فروغ می نشاند . نمی دانم در فراق تو چه بنویسم . نمی دانم چگونه بنویسم ؛ وقتی دیدم این چنین بال گشودی و درآغوش امام زمانت آرمیدی ؛ وقتی دیدم عاشقان خدا اطرافت را گرفته و با یاد تو به امام شهیدشان وصل می شوند. وقتی دیدم چگونه به تابوت تو تبرک می جویند و شفاعت را از تو طلب می کردند. محمد جان همین قدر فهمیدم که لیاقت دوستی با تو را نداشتم ؛ به خاطر اینکه هر چند با تو بودم اما اصلا تورا نشناختم . اگر چه با ما بودی اما دلت جای دیگری بود. هرچند با ما حرف می زدی اما گویی شنونده تو کسی دیگری بود. محمدجان بدان که بیش از همیشه به خودم و شیعه و ایرانی بودنم بالیدم هنگامی که شهدا و جانبازان این عملیات را در بیمارستان بقیه الله تهران از نزدیک زیارت کردم ؛ و روحیه پولادین آنها را دیدم. • بیش از همیشه دل تنگ روزهای دفاع مقدس شدم؛ هنگامی که این مجاهدین راه خدا را دیدم و حکایت غیرتمندی وقیچی شدن بچه ها را از زبان خودشان شنیدم محمد جان • بیش از همیشه خون سرخ حسینی در رگهایم به جوش آمد وقتی با خنده حکایت مردانگی رزمندگان اسلام و خاری و زبونی تکفیریهای صهیونی را بی واسطه شنیدم. • بیش از همیشه غربت و بغض گلویم را فشار داد وقتی با آنها صحبت کردم و با اینکه غرق در خون بودند ؛ سخن ازوظیفه الهی و محافظت از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی و حرم حضرت زینب سلام الله علیها،در آن سوی مرزها گفتند. اما من ... • بیش از همه جلو آنها شرمنده و در پیشگاه خدا و امام زمان و شهدا خجالت زده شدم وقتی پچ پچ بعضی ها پشت سر این مجاهدان حقیقی که با خون خود صداقت خود را بر همگان اثبات کردند ؛ را می شنیدم • بیش از همیشه دلتنگ رفتن شدم وقتی پیکر غرق به خون بهترین دوستم و عزیزم محمد مسرور همان طلبه و سرباز ناز امام زمان را روی دستان ملائک می دیدم که چگونه با افتخار به بهشت می بردند • بیش از همیشه برق نگاهش و خون سرخش جانم را آتش زد وقتی از همرزمش شنیدم تک تیر انداز با آن تفنگ دوربین دارش منتهی الیه گردن محمد را نشانه رفته بود. • خدایا از ما بپذیر که جز تو هیچ کس را نداریم. • خدایا خیلی بیشتر از همیشه دلتنگم .از تو می خواهم نگذاری این دلتنگی زیاد طول بکشد و این حسرت تا ابد بر دل ما بماند . خدایا نگذار نگذار و نگذار... نویسنده: مجتبی صدیق منش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۲
مجتبی صدیق منش