بشیر

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون

فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیراً قال الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لاتعلمون / یوسف : 96

آخرین نظرات
  • ۲۲ دی ۹۳، ۱۱:۳۵ - انجمن متخصصین کازرون
    جالبه
  • ۲۲ دی ۹۳، ۱۱:۳۵ - بلیان
    ممنون

۴ مطلب با موضوع «سخنرانی ها :: سیره شهدا» ثبت شده است



جلال از طلبه های وارسته بود . شاگرد مخصوص آیت الله بهاءالدینی.
ایشان فرموده بودند : امام زمان از من یک یار خواسته بود و من جلال افشار را معرفی کردم !!
بارها شنیده بودیم که می فرمودند : از مزار چلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است !
جلال افشار از پاسداران و مسؤولان عقیدتی سپاه اصفهان بود . سال 58 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دختری بود که در دوران طفولیت پدر را از دست داد . جلال در عملیات رمضان به قافله نور پیوست .

 فرازی از وصیت نامه شهید جلال افشار
 
خدایا تمام دوستانم عاشقانه به سوی تو پر کشیدند و من بی ثمر مانده ام ! خجالت می کشم با تو سخن بگویم ،اما راًفت ومهربانی تو مرا به اینجا کشانده است آخر تو به من همه چیز داده ای ومن برای تو کاری نکرده ام. خدایا نمی دانم چگونه از بندگانت عذر خواهی کنم ؟آیا آنان عذر مرا می پذیرند ؟ آخر آنان گمان می کردند من بنده صالح تو هستم و به همین منوال مرا شرمنده ساختند . اگر حال مرا بنگرند چه می گویند؟ خدایا تو که ظاهرم را نیکو ساختی خباثت باطنم را اصلاح کن . خدایا به بندگانت چه بگویم که هر کدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند. با این حال با زبان قاصر خود می گویم :ای امت بپا خواسته ،قیام خود را حفظ کنید تا قاِِئم دین حق ،فرزند امیرالمومنین(علیه السلام)حجت الله الاعظم (عج الله )بیاید و پرچم توحید را بر فراز قله های جهان به اهتزاز در آورد . به نصیحت ها ،پند هاو فریاد های نائب بر حقش ، این پیرمرد موحد که قلبش برای اسلام می تپد ،گوش فرا دهیدو مو به مو اجرا کنید تا رضایت خدا حاصل شود . مسؤلان محترم مملکت هر کس به تناسب با ظرفیتش به کارهای اجرایی بگمارند ،به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه شود به سپاه این بازوی مسلح امام بیش ازیش برسید و بر رشد معنوی فرهنگی آن بیشتر تکیه کنید .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۱
مجتبی صدیق منش
بسم رب الشهدا و صدیقین محمد مسرورمحمد جان سلام سلامی که فقط مرا مثل شمع آب می کند و در تاریکی و تنهایی خودم به فروغ می نشاند . نمی دانم در فراق تو چه بنویسم . نمی دانم چگونه بنویسم ؛ وقتی دیدم این چنین بال گشودی و درآغوش امام زمانت آرمیدی ؛ وقتی دیدم عاشقان خدا اطرافت را گرفته و با یاد تو به امام شهیدشان وصل می شوند. وقتی دیدم چگونه به تابوت تو تبرک می جویند و شفاعت را از تو طلب می کردند. محمد جان همین قدر فهمیدم که لیاقت دوستی با تو را نداشتم ؛ به خاطر اینکه هر چند با تو بودم اما اصلا تورا نشناختم . اگر چه با ما بودی اما دلت جای دیگری بود. هرچند با ما حرف می زدی اما گویی شنونده تو کسی دیگری بود. محمدجان بدان که بیش از همیشه به خودم و شیعه و ایرانی بودنم بالیدم هنگامی که شهدا و جانبازان این عملیات را در بیمارستان بقیه الله تهران از نزدیک زیارت کردم ؛ و روحیه پولادین آنها را دیدم. • بیش از همیشه دل تنگ روزهای دفاع مقدس شدم؛ هنگامی که این مجاهدین راه خدا را دیدم و حکایت غیرتمندی وقیچی شدن بچه ها را از زبان خودشان شنیدم محمد جان • بیش از همیشه خون سرخ حسینی در رگهایم به جوش آمد وقتی با خنده حکایت مردانگی رزمندگان اسلام و خاری و زبونی تکفیریهای صهیونی را بی واسطه شنیدم. • بیش از همیشه غربت و بغض گلویم را فشار داد وقتی با آنها صحبت کردم و با اینکه غرق در خون بودند ؛ سخن ازوظیفه الهی و محافظت از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی و حرم حضرت زینب سلام الله علیها،در آن سوی مرزها گفتند. اما من ... • بیش از همه جلو آنها شرمنده و در پیشگاه خدا و امام زمان و شهدا خجالت زده شدم وقتی پچ پچ بعضی ها پشت سر این مجاهدان حقیقی که با خون خود صداقت خود را بر همگان اثبات کردند ؛ را می شنیدم • بیش از همیشه دلتنگ رفتن شدم وقتی پیکر غرق به خون بهترین دوستم و عزیزم محمد مسرور همان طلبه و سرباز ناز امام زمان را روی دستان ملائک می دیدم که چگونه با افتخار به بهشت می بردند • بیش از همیشه برق نگاهش و خون سرخش جانم را آتش زد وقتی از همرزمش شنیدم تک تیر انداز با آن تفنگ دوربین دارش منتهی الیه گردن محمد را نشانه رفته بود. • خدایا از ما بپذیر که جز تو هیچ کس را نداریم. • خدایا خیلی بیشتر از همیشه دلتنگم .از تو می خواهم نگذاری این دلتنگی زیاد طول بکشد و این حسرت تا ابد بر دل ما بماند . خدایا نگذار نگذار و نگذار... نویسنده: مجتبی صدیق منش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۲
مجتبی صدیق منش

من با زندگی ساده و شرافتمند توام با فقر و قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذت بخش می شمارم و معتقد هستم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است.
میرزا کوچک خان جنگلی، پیش از آنکه در 11آذرماه 92سال قبل کشته شود و دربار رضاخان با سر بریده او عکس بگیرند، به خانه مراجعت کرد تا برای آخرین بار همسرش را ملاقات کند.

به گزارش مجله مهر، جریان آخرین دیدار میرزا و همسرش را ابراهیم فخرایى در کتاب سردار جنگل، از قول یکى از نزدیکان میرزا که در خانه میرزا حضور داشت این طور روایت می کند:

اوضاع مان از همه جهات مغشوش و نا معلوم است. خطر از همه سو احاطه مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته ایم. جریانات آینده بقدر کفایت مبهم و تاریک به نظر می رسد و امکان این هست که باز تاریک تر شود و تو گناهی نداری جز اینکه همسر من هستی و سزاوار نیست بی سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگی ات سیاه و تباه شود یا خدای نکرده در معرض خطر قرار بگیرد. در حقیقت حیف است که هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده دچار خزان حوادث شوی و از طراوت و جوانی ات بی بهره بمانی در حالی که (طلاق) حلال همه ی این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف مجاز خواهی بود شالوده نوینی را برای زندگی آینده ات بریزی.

همسرش گفت من این پیشنهاد را نمی پذیرم. زیرا مایل نیستم به پیمان شکنی و بی وفائی متهم شوم، قبول این تکلیف در حقیقت به معنی تن در دادن به ملامت ها و سرزنش های مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چه خواهند گفت. آیا نمی گویند هنگام خوشی و اقبال روزگار، با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصیبت ناسازگار گشته است؟

نه نه – تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست. من زن بی حقوقی نیستم و تو را هنوز روی پله شهرت و افتخار می بینم. درست است که بین زنان، افراد هوس باز و پیمان شکن نیز یافت می شوند لیکن اکثریت با افراد باگذشت و با حقیقت و با شخصیت است که لوح ضمیرشان از وسوسه های شیطانی پاک و منزه است من که به مراتب از فرزانگی ات آگاهم از آنچه بر من گذشته است تاسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد نیز راضی هستم زیرا به خدای عادل رئوف توکل دارم و همه پستی ها و بلندی ها و تحولات را از سرچشمه مشیت او می نگرم.

من با زندگی ساده و شرافتمند توام با فقر و قناعت خو گرفته ام و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذت بخش می شمارم و معتقد هستم که بهترین لذات جهان هستی، راحتی روح و آسایش وجدان است.

تو اگر زنده بمانی خدای بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اینکه به کالبدم روح تازه دمیده است و اگر از پای در آئی که طلاق خدایی خود به خود جاری شده است- با این همه محال است به پیوند دیگری در آیم و شخص دیگری را به همسری برگزینم و مطمئن خواهی بود که عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد { این را گفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد }.

میرزا از این حالت همسرش، سخت منقلب و متاثر گردید و از او پوزش طلبید و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت: درس ادب و انسانیت را باید از طبقه شما آموخت زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگی سرشار است. من زنی به نجابت و سلامت نفس و قدرت فهم و درایت تو کمتر دیده ام با اینکه دهقان زاده ای بیش نیستی معهذا می بینم که در خلال گفته هایت حقایق غیرقابل انکاری نهفته است.

از اینکه وضع مادی ام اجازه نداد که یک زندگی آسوده ای مطابق شانت فراهم کنم شرمنده ام و از اینکه در شدائد روزگار و دشواری های وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذره ای از غم خواری و مهر و محبتت نکاست از تو سپاسگذارم . معنی همسر و شریک همین است نه آنچه به دروغ بعضی ها ادعا می کنند، چه بسا زنان محیلی که به غلط و از روی خودستائی متظاهر به صفاتی می شوند که از آنها به کلی عاری اند و چه بسا زنان پارسائی که با داشتن همه ی سجایای اخلاقی ادعائی ندارند و لب از لب نمی گشایند. من تو را به نام یک زن شرافتمند و انسانی که در درجه کمال است می ستایم و از داشتن چون تو همسری که حقایق زندگی را با همان مقدار شعور دهقانی اش درک می کند به خود می بالم. شاید این هم جزء مشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین ساله ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنیا نیز چیزی نیاندوخت خیلی چیزها درحقم گفته اند اما تو که از همسرت حتی برای روزگار نامعلوم و ابهام آمیز آینده ات کوچکترین ذخیره ای دراختیار نداری بهتر از هرکس دیگر می توانی درباره ام قضاوت کنی من از تو راضی ام که هیچگاه من را مورد مواخذه و سرزنش درباره آن چه نداشته ام قرار نداده ای و از خدای بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کف نفس که مظهر تقوی و فضیلت است از تو راضی باشد تنها چیزی که از دارائی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلا است که یادگار هدیه انور پاشا است من اینک آن را به تو می بخشم که هر وقت زنگ ش به صدا در آمد به خاطرات گذشته رجوع کنی و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری!

این را گفت و با چشمانی اشک آلوده از همسرش خداحافظی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۷
مجتبی صدیق منش

               بهشتی یک امت بود                   

سال روز شهادت مظلومانه ایت الله دکتر بهشتی و 72 تن از یاران شهیدش بر همه ملت انقلابی تبریک و تسلیت عرض میکنم

راستی تاریخ کذشته انقلاب ما درسهای بسیار خوبی برای همیشه تاریخ خواهد بود

نکند برخی از بزرگان انقلاب و حوزه های علمیه مان را در اثر نشناختن و گرفتار تبلیغات و تخریبات و ترورهای شخصیتی که امروز در همه جا رواج پیدا کرده بشویم

و با گلوله های تکفیر و بی بصیرتی هدف بگیریم , و سپس در شهادتشان با روضه هایی که امام و رهبر عزیزمان در وصف ان بزرگان می خوانند اشک بریزم

نکند حکایت توابین تکرار شود که فرمودند : « گناه نکردن آسانتر از توبه کردن است »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۲۲:۳۳
مجتبی صدیق منش